Wednesday, March 18, 2009

مانند موج
به هر ساحلی و بندری می کوبم با قدرت
بلکه راهی برای رهایی یابم
ولی می دانم راهی جز تبخیر برای نجات ما نیست

و از تو که از صدای ضربت من بر کناره ی دریا لذت می بری متنفرم
کاش اول پاییز بود
یاد سال اول دبیرستان افتادم که یه حلزون حیوون خونگیم بود
بهت چشمک نمی زنم
فقط می خوام دو بعدی ببینمت

Tuesday, March 17, 2009

چهارشنبه سوری

بیا بقلم با هم منفجر شیم عزیزم


چهار شنبه سوریم تموم شد
خوش گذشت، آتیشمون خیلی خفن بود، بابام همه ی چوب هایی که تو هرس کردن درومده بود رو واسه امشب نگه داشته بود
یکی از انگشتام هم سوخت
بابای ی ی ی ی ی ... میسوزه ه ه ه ه ه ه ه
زهرا و احمد (دختر داییم و پسر داییم) یه بار با هم اومدن از رو آتیش بپرن و درست بالای آتیش به هم خوردن و اگه احمد زهرا رو نمی گرفت اوفتاده بود تو آتیش، ترسیدیم همه

پسر بچه ی همسایه اومده بود لب دیوار نگاه می کرد، هر چی گفتم پاشو بیا اینور نیومد

چه کسی گفته ترک سیگار کار سختی است،
من خودم تا حالا هزار بار سیگار را ترک کرده ام!


ارنست همینگوی

سه تا ماهی واسه عید خریدن
دو تاش قرمزه، که یکیش شاخ داره و سومی یه ماهیه کوچولویه بد رنگه
یکیش قرمز و سفیده که میثمه، یکیش قرمز و مشکیه که حتما مقداده چون از همه تیره تره
.
حتما این بیریخته هم منم دیگه
.
عاشق این خرید کردنشونم، میدونی
.
اسماشون به ترتیب بالا هست کمال و جمال و جیران
جیران گوششو میتونه با دمش بخارونه


یکی از مرغ هامون تخم های عجیب غریب میزاره
من یه آدمه به درد نخورم ... من 20 سالمه و هنوز هیچی نشدم، نه درکی از شریعت دارم، نه درکی از طریقت و نه درکی از حقیقت ... احساس یک انسان خرفت رو میکنم ... یه انسانی که چشماشو بسته ولی میشنوه ...
من از خودم متنفرم الان
زندگی ساده اندیشانه ای ساختم دورم
May we never let the things we can't have, or don't have, or shouldn't have, spoil our enjoyment of the things we do have and can have. As we value our happiness let us not forget it, for one of the greatest lessons in life is learning to be happy without the things we cannot or should not have.

- Richard L. Evans

Monday, March 16, 2009

پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست

مادر تمام زندگیش
سجاده ایست گسترده
درآستان وحشت دوزخ
مادر همیشه در ته هر چیزی
دنبال جای پای معصیتی می گردد
و فکر می کند که باغچه را کفر یک گیاه
آلوده کرده است
مادر تمام روز دعا می خواند
مادر گناهکار طبیعی ست
و فوت میکند به تمام گلها
و فوت میکند به تمام ماهی ها
و فوت میکند به خودش
مادر در انتظار ظهور است
و بخششی که نازل خواهد شد

برادرم به باغچه می گوید قبرستان
برادرم به اغتشاش علفها می خندد
و از جنازه ی ماهی ها
که زیر پوست بیمار آب
به ذره های فاسد تبدیل میشوند
شماره بر می دارد
برادرم به فلسفه معتاد است
برادرم شفای باغچه را
در انهدام باغچه می داند

فروغ

Sunday, March 15, 2009

آقا روزه چه سخته
امروز روزه گرفتم
متوجه شدم که چقدر چیز میز خوردن تو زندگی من نقش داره
وقتی روزم نمی تونم چندان کاری انجام بدم
چون نمی تونم قهوه هم بخورم اصولا همش خوابم در طول روز
راه در جهان یکی است و آن راه راستی است

Friday, March 13, 2009

دیگه نوشابه نمی خورم

حوصله م سر رفته



تشنه بودن همیشه مُد ِ
سیراب شدن همیشه مد

عشق همیشه مد

اه ... بادومه تلخ چقدر وحشتناکه... حالا هر چی خوردم باید دوباره بخورم تا مزه ی دهنم میزون شه




Thursday, March 12, 2009


درس میخونم
اگه طبق برنامه برم جلو تا آخرین روز تعطیلات همه ی درسامو خوندم
به علاوه ی کتاب بزرگان جامعه شناسی کوزر و مادام بوواری
و روزی یه ساعت آلمانی و فرانسه و انگلیسی
دوست داشتنه آدما توهم ِ نکبتی است
به دینَم علاقه دارم ولی ایران به ت**م هم نیست

من دیگه نمی دوَم
اولش ازینکه دیگه دویدنم نمیومد ناراحت بودم
حالا دیگه عاشقشم
آخرش هیچی نیست، همه اش همینه که الان هست
راه برو ... گل های سر راهتو بو بکش
آخرش هیچی نیست
...
هر قدمی که بر میدارم قدم زدنی است به یاد سپردنی
×
... من خر نیستم ... اگه قبلا نمی دویدم الان نمی تونستم راه برم ... میدونم

Wednesday, March 11, 2009

به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد.
پرسيدم: «چرا مي خندي؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد»
پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.»
پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رَم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز>>د
به ما فک و فامیل بازی نیومده
پاشیم بریم همون خارجه که بودیم
دُرج مُلا شد
اولین روز تعطیلاته
.
دیروز که کلی خندیدیم
شب هم کلی خوابیدم
.
ائتلافمان رای آورد و ما هستیم انجمن اسلامی ... گروه خیلی خوبی دور هم جمع شدیم به نظرم ... شروع قوی خواهیم داشت
.
این عید هیچ جا نمیرم، هیچ هیجانی بابتش ندارم جز اینکه بخاطرعید دیدنی ها از حالا حوصله ام سر رفته، احتمالا هر دفعه یه دلیلی بیارم و جایی نرم ولی بلاخره جلو ی مهمونای خودمون که باید بیام
.
درس خواهم خواند، زیاد، دَدَر بازیام زیاد شده

Tuesday, March 10, 2009

Saturday, March 07, 2009

عاشقه همه ی ون هایی هستم که ما رو پشتش سوار میکنه و به مسخره بازیامون هم کاری نداره

دوست دارم چون هیچیت تکراری نیست
دوست دارم چون اصلا نمی دونی کلیشه یعنی چی
.
خیلی خلی به خدا

Friday, March 06, 2009

عینه چی کلاس می پی چونم
از آمریکا که برگشتم با مرغام می رم سنگ چشمه
تا اطلاع ثانوی زنجان رفتن تعطیله
کیوسکتم
هر کسی هر چی داره، هر کسی که هست، خوش بحالش
من می خوام خودم باشم، یه آدمه معمولی

واسه مرغامون خروس گرفتیم، من قراره خاله شم
عینه بز تا چمن میبینم میدوم توش
چقدر خوبه که می شه از خونه آپ کرد
چقدر بده که دفه ی بعد که می خوام یه چیزی بنویسم باز فیلتره
چقدر خوبه که من اینجا رو ول نمی کنم برم تو یه چی چی فا یی بلاگ بزم
چقدر بده که یونی سرم شلوغه و نمی رسم اونجا آپ کنم
چقدر بده که من الان سورپرایز شدم که اجازه ی ورود داد و هیچی واسه گفتن ندارم
...
جدیدا خیلی ادم زمینی شدم
...
من زندگی بی بند و بار رو دوست دارم، فقط اخلاق و شعور مهمه، بقیه اش **شره
...
تورو خدا باز احمدی نژاد نیاد
ازین به بعد متد جدیدی در پیش خواهیم گرفت :D
ولگردتم :D