Wednesday, March 11, 2009

به شيطان گفتم: «لعنت بر شيطان»! لبخند زد.
پرسيدم: «چرا مي خندي؟»
پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام مي گيرد»
پرسيدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت مي كني در حالي كه هيچ بدي در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسيدم: «پس چرا زمين مي خورم؟!»
جواب داد: «نفس تو مانند اسبي است كه آن را رام نكرده اي. نفس تو هنوز وحشي است؛ تو را زمين مي زند.»
پرسيدم: «پس تو چه كاره اي؟»
پاسخ داد: «هر وقت سواري آموختي، براي رَم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواري بياموز>>د
به ما فک و فامیل بازی نیومده
پاشیم بریم همون خارجه که بودیم
دُرج مُلا شد
اولین روز تعطیلاته
.
دیروز که کلی خندیدیم
شب هم کلی خوابیدم
.
ائتلافمان رای آورد و ما هستیم انجمن اسلامی ... گروه خیلی خوبی دور هم جمع شدیم به نظرم ... شروع قوی خواهیم داشت
.
این عید هیچ جا نمیرم، هیچ هیجانی بابتش ندارم جز اینکه بخاطرعید دیدنی ها از حالا حوصله ام سر رفته، احتمالا هر دفعه یه دلیلی بیارم و جایی نرم ولی بلاخره جلو ی مهمونای خودمون که باید بیام
.
درس خواهم خواند، زیاد، دَدَر بازیام زیاد شده